صبح برای بهتر شدن حس و حالم، پیراهن زرد گلدار زیبایم رو که خیلی هم دوستش دارم، پوشیدم.گوشواره مرواریدم رو انداختم، رژ سرخی به لبهام زدم رفتم سر وقت کتاب و گوشیم.....دخترک جونم اومد شروع کرد ب اصرار که: لطفا گوشیتو بده دیرین دیرین ببینم....
- نه عزیزم نمیشه، الان کار دارم باهاش....
-بده دیگه...
-نه...
وقتی دید نه جدیه و اصرار فایده ای نداره ، تیر خلاص رو زد و گفت : "خوشگل بد " !!!!