مدتی است در پی شرایط کاری جدید، که از جهتی خود خواسته و از جهتی تابع محدودیتهای موجود بوده ، احساس افسردگی میکنم.خشم خاموش درونی از آنچه که نیست و بگمانم باید باشد، و دست و پا زدنهای فرساینده برای ساختن آنها ، خسته ام کرده در حدی که آرزو میکنم تنهایی و خلوتی بدور از همه کس میبود تا به آنجا فرار کرده و پناه می بردم.
خوب که مرور میکنم میبینم ناخشنودی از هر آنچه هست و خشم برای هر آنچه که باید میبود و نیست ،و بدنبال آنها افسردگی و کسالت چیزی آشنا در تمام دورانهای زندگیم بوده و جنگیدن فرسایشی با چنگ و دندان و بدنبالش در پی گریزگاه بودن ، هم پروسه ای است تکراری ،برای من.
و نتیجه منطقی همه این اکتشافات اینکه : دلیل اصلی این ناخشنودیها ، خود منم . همه اینها فرافکنی چیزی است که در قلب و ذهن و روح من کم است ، نادرست است .
دیگر نمیخواهم در چرخه معیوب همیشگی دور بزنم .میخواهم خشنودی ، رضایت ، شادی ، شور و عشق زندگی را در خودم بپرورانم .پس ، از امروز دوره ۲۶ روزه سپاسگزاری و همینطور پیلاتس را، پس ۶ ماه وقفه ، بتنهایی در خانه شروع میکنم و ایمان دارم بهترین روزها و لحظه ها در انتظار من هستند.