هر کسی در طول زندگیش چیزهای زیادی یاد میگیرد و چیزهای زیادی را هم حتی تا پایان زندگیش یاد نمیگیرد .
از جمله چیزهایی که من یادگرفته ام ( یا سعی میکنم یاد بگیرم ) اینکه:
_ سعی نکنم چیزی را با تلاش و تقلا به کسی یاد بدهم. که او تا خودش نخواهد چیزی یاد نخواهد گرفت.
_ سعی نکنم به کسی که خودش برای حل مشکل یا رسیدن به هدفش تلاشی نمیکند، کمک کنم ( چه کمک مالی ،چه وقتی و چه عملی )، مخصوصا اگر درخواست مستقیم هم نکرده باشد.
_ آدمها با زور یا خواهش یا گریه و زاری و یا ساعتها دلیل و برهان آوردن من تغییر نمیکنند و کاری را انجام نمیدهند.
_ باورهای درونی و رفتارهای بیرونی من نقش تعیین کننده ای در نوع رفتار دیگران با من دارد.
_ دوست داشتنم را بیشتر با کلام نشان دهم تا رفتار .( سختترین درس برای من )
_ تردید دشمن موزی ای است که انرژی ام را میمکد و نمیگذارد به خودم اعتماد کنم .
_ آه آه که چقدر مهم بود بفهمم که در زندگیم معتاد به درد و رنج بوده ام و نیازی به چسبیدن به اینهمه رنج نیست.
_ چه لزومی دارد که با کسانی که مدام درگیری ذهنی دارم ارتباط داشته باشم ! یا حتی شماره تلفنشان را درگوشی ذخیره کنم تا با دیدن عکسشان فکرم و روح م را سمی کنم ؟
- شاه کلید موفقیت ، اقدام کردن است.با وجود ترس و تردید ،قدمی بردارم . دویدن از پی آن خواهد آمد.
_ وقتی مداومت در کارم داشته باشم و دلسرد نشوم و نیمه کاره رها نکنم ، آنهایی که حسودی یا انتقاد یا سنگ اندازی میکردند یا تحسینم خواهند کرد و یا در برابر قدرت من ، ناچیز خواهند بود.
_ چنده ؟
_ n+20%
- چرا اینقده گرون ؟ دیروز که n تومن بود !
_ آخه این جنسا خرید امروزمونه نه قبل....
من اقتصاددان نیستم اما بنا بر سالها شنیده و دیده و پرس و جوهایم میدانم که در هر کجای دیگر دنیا ، این جواب به آن سوال ، کاملا بیمعنی بوده و دلالت بر اختلال ذهنی پاسخ دهنده دارد.اما در سرزمین غارت زده ما این جوابی است کاملا موجه و قانع کننده که هر روزه میشنویم و میپذیریمش !!
احمق ، خر ، سگ ، نادون ، پر توقع ، جنگجو و بدبختِ درونم دست بدست هم دادن و منو دوباره یاد مطالباتم از زندگی و آقای همسر انداختن .
اما نه ....من اصلا وقت جنگ و دعوا ، ناله و شکایت ، آه و حسرت ، اَخم و تَخم و غُر و نق ندارم.هزار تا کار نکرده و ایده نپرورونده و پروژه تموم نکرده ، دارم . زمان داره مث برق و باد میگذره و من میترسم .
مدتی است در پی شرایط کاری جدید، که از جهتی خود خواسته و از جهتی تابع محدودیتهای موجود بوده ، احساس افسردگی میکنم.خشم خاموش درونی از آنچه که نیست و بگمانم باید باشد، و دست و پا زدنهای فرساینده برای ساختن آنها ، خسته ام کرده در حدی که آرزو میکنم تنهایی و خلوتی بدور از همه کس میبود تا به آنجا فرار کرده و پناه می بردم.
خوب که مرور میکنم میبینم ناخشنودی از هر آنچه هست و خشم برای هر آنچه که باید میبود و نیست ،و بدنبال آنها افسردگی و کسالت چیزی آشنا در تمام دورانهای زندگیم بوده و جنگیدن فرسایشی با چنگ و دندان و بدنبالش در پی گریزگاه بودن ، هم پروسه ای است تکراری ،برای من.
و نتیجه منطقی همه این اکتشافات اینکه : دلیل اصلی این ناخشنودیها ، خود منم . همه اینها فرافکنی چیزی است که در قلب و ذهن و روح من کم است ، نادرست است .
دیگر نمیخواهم در چرخه معیوب همیشگی دور بزنم .میخواهم خشنودی ، رضایت ، شادی ، شور و عشق زندگی را در خودم بپرورانم .پس ، از امروز دوره ۲۶ روزه سپاسگزاری و همینطور پیلاتس را، پس ۶ ماه وقفه ، بتنهایی در خانه شروع میکنم و ایمان دارم بهترین روزها و لحظه ها در انتظار من هستند.